همانگونه که هستی دوستت دارم
دستت را به من بده....................
به دستهای که نوازشگر عشق است
در من شمعی است....................
که به نام تو شعله می کشد.........
احساس همیشه ام...................
چقدر دوستت دارم.......................
و در نبودنت ....دوست داشتن را......
درد می کشم............................
بگو چه نقطه از جهان ایستاده ای
که لحظه لحظه های نوشتنم...........
جوهر قلمم....همه دچار تو شده .....
تو در میان واژه های کلام من...........
همیشه شعر می شوی.................
تو را نه آنگونه که تصور می کنی........
که به آب شدن یک شمع................
که درونش آب شدن عشق است.....
دوست می دارم...........................
عادت کرده ام از دور دوستت بدارم...
از لا به لای همین اشعار................
عادت کرده ام همیشه نباشی.........
ولی در من نفس بکشی.................
عادت کرده ام گاهی.....و تنها گاهی..
سهم کوچکی از رویاهایت باشم......
عادت کرده ام از دور دوستم داشته باشی
من دوستت داشته باشم................
شاید بگویند دیوانه ام.......................
من عشق می نویسم..................!!
این چند خط را همانگونه که می نویسم
بخوان....همانطور که دوستت دارم......
نشت میکند از سر انگشتانم.............
و عزیزم... دهان شعر را پر می کند.....
این کلام را انگونه بخوان که باور داری..
ان طرف استکان چای ات ................
کسی انگشتان عاشقانه هایش........
به سمت توست............................
با همین واژه های ساده که میخوانی..
و رد می شوی....فقط میخواهم بگویم
همانگونه که هستی دوستت دارم....
تو فقط با دل بمان......همین............
ترنم باران (278) م,ع......................
کلمات کلیدی :
» نظر