سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق عیان

سمای عشق را بنگر ,

چه زیبا و دل انگیز است
عجب حالی , عجب جامی

درآن عشق لبریز است

خیال عشق جای

شیرین است و یار پنهانی
چنین حالی نمی ارزد

بی فرهاد غم انگیز است

ساقی عشق , مجنون

را کند عاشق و بی پروا
سند بر نام لیلی زد ,

ولی بی یار ناچیز است

صد شعرو غزل خواندم ,

این عشق چنانم کرد
آسمان دلم امشب

مهتابی و گل ریز است

گفتم که , همه دانند

این عشق عیانم کرد
در میخانه و خمخانه

مستانه دل انگیز است

ت ر ن م ب ا ر ا ن (95/2/29)


» نظر

محراب دل

امشب آمدم ساقی شوم

با عشق تو را پیدا کنم
مست در محراب دل با

عشق تو غوغا کنم
هرشب چشمان خود

را بر نگاهت دوختم
تا بدانی عاشقم ,

آن عشق را معنا کنم
همچو سیمرغ اوج گیرم

تا فلک پرواز کنم
عاشقانه پر کشم ,

عشق خود نجوا کنم
آمدم با شوق به خوابت

تا بدانی کیستم
همدلی کردم که شاید

من تو را شیدا کنم
در قبله گاه یار ,

سجده بر پای ش زنم
تا حس خود را با

جان و دل اهدا کنم
صاحب میخانه کو باشد

جام و می بر لب دهد
مست و عاشق همچو شیرین ,

فرهاد را افشا کنم
در زمین گر در پی دل باشم

و خواهان عشق
یار غاری برگزینم ,

در دلش ماوا کنم

ت ر ن م ب ا ر ا ن (95/2/28)


» نظر

نور مهتاب


امشب شب مستی و لیک باده و جامم بده
امشب به دو مهتاب جهانت شراب نابم بده
یکی مهتاب آسمان دیگری مهتاب غزل کش
بیت بیت میرقصد کلام , جان به اشعارم بده
واژه واژه تو نوشتی دلا , یک دمی امشب
بیا این آسمان عشق را ,  نور مهتابم بده
خمار نام توام , بشکسته ام باده به دوش
از نگاه عاشقانه ات بر دل , جام شرابم بده
مست یک جام عشقم , مستانه گویم , بدان
با زهد و نمار ز محراب اشک به چشمانم بده
من آن ترانه خوانم زمزمه ای به شعر
ترم ز باده ی مستی در سرایت جانم بده
شعر و غزل خوانم مستانه در سرایت امشب
ردیف و قافیه میدود وزن عشق به الفاظم بده
زدو مهتاب عشق امشب غزل سراید این دل
ز دیده ی دل امشب بیا وعاشقانه کامم بده

ت ر ن م ب ا ر ا ن (95/2/17)


» نظر

افق تمنا

عشق حسی است
که
شعله می کشد
آتش میزند
انقلاب میکند
برای به اوج رسیدن
آزاد شدن
آرمیدن
جان گرفتن
عشق یعنی
آرامش شب های بارانی
چشم های بیدار
در شب مهتابی
مرهم دردهای من
بوسه میزند
مست میشود
لبهای من
شعر میشود
باران عشق
هر واژه اش
بی تاب عشق
لمس هر نم اش
معنای عشق
این همان
ذکرو ثنا
ایمان عشق
قطره های
ناب عشق
بارانی است
که می بارد و
می سازد
رنگین کمانی
که ذره ذره
به تصویر میکشد
معرکه ای از بودن
عاشق شدن
عشق حسی است
هرچه از فراق میگذرد
به سمت اشراق میرود
و تا رسیدن به وصال
اوج میگیرد
عشق
عقربه های دلتنگی است
در پی چشمان منتظر
دل سجده میزند
نگاه می گرید
دیده عروج میکند
دستها بر محراب می افتد
و دل را به معراج میبرد
معرکه ی عشق
دل را
از محراب به معراج
در افق تمنا به اوج
میبرد
و وصال را به تن میکشد
عشق
این ثانیه های لجوج است
در تمام بی خوابی هایم
به وسعت یک بیقراری
در عاشقانه ای آرام
عشق یعنی
لحظه لحظه
قلم....
دل را شاعر میکند
بارانی از واژه ها
را بر آسمان نگاعت
می نگارد
تا قطره قطره
از جوهرش
شعر ببارد
تا افسانه ی عاشقی را
لیلی و مجنون را
شیرین و فرهاد را
یوسف و زلیخا را
زنده کند
عشق
سایه ای است
برای ایستادن
خانه ای است
برای دلتنگی
آسمانی
که می بارد و می بارد
بارشی از جنس وصال
ژاله و شبنم با گلبرگ
از تمنا
تا وصال
تا مستی
عشق چهار فصلش
تراوش عطر عاشقیست
هر فصلش
فصل
ترانه های عاشقیست
فصل تمنا
فصل خواهش
فصل وصال
فصل بوسه
فصل خنده
فصل یار
فصل غمزه
فصل عشوه
در بهار
رسیدن به تو
فصل کاویدن توست
تویی که از معرکه ی عشق گفتی
و از ماندگاری عشق
این همان عشق است
که
حست را به یفما میبرد
و آغوشت را به یار
هدیه میدهد
این عشق
همیشه برنده است
بودنت را زندگی کنم
و تمنایت را دیوانگی
چرا که من
در تمنای عشق توام...
ت ر ن م ب ا ر ا ن (95/2/10)


» نظر

رنگ عشق

من باران را
با نگاه نقاشی
کرده بودم
سپرده بودمش
به دست آسمان

به اعتبار تمام ابرها
به تابش ستارگان
قسم خورده ام
عاشقانه ببارم
. نم نم عشق را
نقاشی کنم

ببار.. ببار باران
بر شاته هایم
آشیانه عشق را
بساز
قطره قطره
حس بودن را
نقاشی کن

باران یعنی
خود من...
به وسعت آسمان
همراه من....
عشق همین است
همین که قطره قطره
باران....
می شود تمام من...
بارانی به رنگ عشق
و عشقی از جنس باران

ت ر ن م ب ا ر ا ن
(95/2/7)


» نظر
   1   2      >