افق های فردا
من و دل تنهای تنها ...
در کنا هم نشستیم....
زمان حرف زدن نداشتیم
,ولی هم نگاه هستیم...
درد و غم رو حس میکردیم
اما خنده ها می کردیم....
به فردا امید نداشتیم......
اما امروز رویاها داشتیم
یه روزم حسی که ما رو
از این رویا جدا ساخت
دلمو بست و تو رو......
با خودش به خاطرات برد
یاد اون روزهای با هم...
که همش منو تو خیال برد
بعضی وقتها فکر میکردم
من کجا و تو کجائی.....!!
ولی اشتباه می کردم...
منو با امواج دریا سمت
خود می بردی..........
یه روزی گردبادی غمناک
طوفانی در دل ما زد
ما را از دریا جدا کرد
ما رو با موج های سنگین
موجی از دنیایی بی رحم
به سمت ساحل غم برد
من دلبسته ی وابسته ی
این عشق..................
خودمو تنها سپردم........
به اون شن های ساحل..
که میره به سمت دریا.....
حالا که دلم شکسته......
راهشو گم کرده با من.....
حالا که طوفان نشسته...
موج های دریای این عشق
شده خسته............
دل من شده شکسته...
نا تموم شده راه رفته....!!
سمت افق های فردا....
با یه دنیا حرف و خسته...
لب ساحل تنها نشسته....
چون شنای عشق از یادش رفته
.....ترنم باران(89) م,ع........
کلمات کلیدی :
» نظر