پنجره های بسته
دلم تنگ است.....قلمم...........
گوش به فرمان فاصله ها نمیدهد
دستور از دلم می گیرد.............
معترض , به این همه هیاهو.....
فقط تو را می خواهد..............
درها را می کوبد,لولاها را می شکند
قسم به شبهای خیره بر ستاره ها
اشک های مرا خدا هم می شمارد
پنجره های بسته ی دل را..........
با نفس تو باز خواهم کرد...........
اشک چشمانم رد پایت را..........
بر دلم خیس خیس می کند........
تا تو نم عشق را بر دستانت .......
احساس کنی.........................
درها را بشکنی و پنجره ها را بگشایی
و تنهایی را به فراموشی بسپاری......
تو را با چشمانم صدا خواهم زد.........
گوشه های چشمم , رد پای هجران..
رجز می خواند و تو همیشه با من.....
هم سایه ای.........ای دل............!!
مرا ببخش هم خانه ی تو , خانه اش...
گرد و خاک فاصله دارد ..................
من در این فاصله ها ....................
عشق تو را کم دارم.....................
دستان گرمت را کم دارم................
چشم افسون تو را کم دارم.............
بیاااااااااا.........باورم کن.................
به خدا .....من تو را کم دارم.............
به مهربانی دستانت......................
به آرامش صدایت.........................
و به چشمهایی که با من حرف می زنند
دل خسته ی من محتاج است...........
بگذار زمان برود..........زمین بگردد......
درها و لولاها و پنجره ها هر طور .......
که می خواهند باشند.......................
دنیا هر چقد خواست سر سخت شود..
من تا انتهای جهان تو را ..................
دوست خواهم داشت.....................
دریچه ی دلت را باز کن....................
پنجره ی عشق را بگشای................
که تا آخرین نفس این زیباست...........
تو فقط با دل بمان.......همین............
ترنم باران (188) م,ع.....................
کلمات کلیدی :
» نظر