صبح مطلق
ارسال شده در
94/8/4:: 12:12 صبح
نویسنده: مینا علیمحمدی
پنجره نگاهم به سویت باز می ماند
اسیر " عشق " و راز و نیاز می ماند
شنیدم , دل با تو نفس میکشد انگار
دلی که در خم این سوز و ساز می ماند
و فکر میکنی میشود بدون چشمانت
دل از این قصه شیرین بی نیاز می ماند؟
جدالی با این زمانه در راه است
آری, دل همیشه باتو در خواب ناز میماند
سکوت میکنم تا لمس کنی احساسم را
میدانی , این حس شبیه " فراز " می ماند
تو باشی نبرد با دنیا تمام خواهد شد
در صبح مطلق نگاه بر سجاده نماز میماند
واژه ها باتو حسی تمام ناشدنیست
برای عشق تو این غزل مجاز می ماند
ترنم باران(94/8/3)
کلمات کلیدی :
» نظر