سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راز زندگی

من می نویسم و تو نمی خوانی

مگر می شود عادت کرد

بدون نگاه تو نوشت

مگر می شود عادت کرد

به زندگی , بی خنده های تو

به نفس کشیدن, بی عطر وجود تو

مگر می شود فراموش کرد

لحظه های بودنت را

دستان گرم و پر از مهرت را

نه هرگز.....هرگز نخواهد شد....

من از چشمانت می نویسم و

تو با نگاهت می خوانی

چشمانت راز زندگی ست

و نگاهت اندکی جایی برای زیستن

کاش از این فاصله حس میکردی

لحظه هایم همه از دوری تو دلگیرند

اشک من جاری است

و از دوری , شعر دلتنگی من سخت گریست

گاهی که دلم تنگ و نگاهم ابری است

کاش میشد که تو را می دیدم

کاش یه روز نگاهم افشا می کرد

چقد دوستت دارم و تو هرگز نفهمیدی

کاش هرشب که مهتاب از نگاه تو می تابید

من از اتاقک کوچک تنهاییم

تا اوج چشمان تو پرواز می کردم

و لحظه ها را ..بدون تکرار...بدون فراموشی...

ناب و پاک...فقط برای بودن می ساختیم

بیااااااا و غصه ها را کم و روزها را تو از نو بساز

بیا و تو لحظه های ناب را بساز

فقط تو با دل بمان.......همین.....

ترنم باران (323) م,ع...................

 


» نظر